432 هرتز

شبانه

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ
وقتی عزیزی میمیره آدم میفهمه که این دنیا ارزش این همه حرص خوردن های بی دلیل رو نداره ما هممون یه جسم فانی هستیم ... امروز من اینو فهمیدم دیدم باز تر شده دیگه برای چیز های کوچیک با دیگران بحث نمیکنم دیگه نباید بیخودی هر حرفی از دهنم دربیاد ممکنه فرداش من نباشم ،تونباشی ،اون نباشه ... 

صدای توفان دیشب توی شمال بهم گفت برای مردن چقدر آماده ای؟ من گفتم دلم میخواد قبل رفتنم کسی از دستم دلخور نباشه یعنی هیچ وقت نمیتونم واسه مرگ آماده شم.اما واقعیتش مردن سخته جدایی از بابا و مامان سخته جدایی از شمال و هزار تا چیز جذاب دیگه...
بر گشتم به تهران ،کاش میشد اینجا بهت نزدیک تر باشم واقعا چند سالی  هست چند سال نوری فاصله گرفتی ازم ، باز هم التماس میکنم برگرد ...کاش میشد مثل 16 سالگی تورو  نزدیک تر از رگ گردنم حس کنم.
۹۵/۰۶/۱۲
432 هرتز خدا

نظرات (۲)

وااااااااای شما شمال زندگی میکنیییید؟
من تاحالا شمال نرفتممم....ولی ب نظرم جای خیلی عالی ایه....
تاحالا طوفان ام ندیدم....خخخخ...ولی باید خیلی هیجان انگیز باشه....
البته....مثل این ک برای شما ناگوار بوده...فوق‌العاده ناراحت شدم...
امیدوارم تحولتون همیشگی باشه...
پاسخ:
آره میکردم ، حتما یه بار برید...
وقتی طوفان اومد خودم شمال نبودم دلم اونجا بود...
اون حادثه ی ناگوار به مکان ربطی نداره....
رفتن ادمای اطراف همیشه بیش از اون چیزی که فکر کنی سخته ولی اموزنده ست:)
ولی خود من که نهایتا یک هفته میتونم سر قولایی که دادم بمونم بعدش میشه همون قبلی تمام نتیجه گیری ها به فنا میره
پاسخ:
آره،فراموش میکنیم....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">