432 هرتز

آستین خیس

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ق.ظ
فردا که دوباره بیدار میشوم به ترانه ی بغلم کن، Give me a hug گوش میدهم فردا دوباره یواشکی شاعر میشوم فردا دوباره که میخواهم درس بخوانم تمام خاطرات گذشته ام زنده میشود ، پدر بزرگم زنده میشود چیزی نمیگوید نگاه میکند ، هوس میکنم بروم به اتاقم همان جا که صبح زود باد شمالی ورق های کتاب فیزیکم را می رقصانند ، یک عمر دلم میخواست برقصم اما پدر بزرگ که با ما بچگی نمیکند از رقص و آواز خوشش نمی آید تحت تاثیر روحانی ده ، که دخترانش را شوهر نمیدهد به خاطر اینکه شرط کرده است در جشن عروسی جای رقص و ترانه ، صلوات بفرستند تا خوشبخت شوند! فردا دوباره با شنیدن صلوات دل دختری میشکند...
شاید فردا دوباره یاد بگیرم احساسی تر شوم ، عقل و منطق برای منی که هر لحظه ام پر است از بیهوده نویسی، کار برد ندارد،شاید وقتی که احساسی تر شدم بخواهم دستانم جانپناه همان ساز ناکوک شوند ، تصورش هم دلم را به درد می آورد ، خاطرات ناخوشی که جز کینه ، فقط بغض به همراه دارند..
۹۵/۱۰/۱۰
432 هرتز

نظرات (۳)

۱۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۹ 🍁 غزاله زند
:) 
پاسخ:
:|
دوست داشتم اتاقی میداشتم در یک ساختمان بلند یا جایی بلند. صبح زود پنجره رو باز میکردم. بیرون رو نگاه میکردم. نفسی از ته دل میکشیدم و ریه ها رو پر از هوای پاک کرده و فنجان به دست همه جا رو نگاه میکردم و از زندگی لذت میبردم و هرگز به خاطره ها فکر نمیکردم مگر خاطره های خوش.
پاسخ:
به جز بخش آخر تقریبا سکانس تکراری همه ی فیلم هاست...متاسفانه توی رشته خاطراتم به صورت تصادفی خوب و بد وجود داره مرز نداره...
متن زیبا و احساسی با فضا سازی مناسب! تبریک میگم
پاسخ:
خیلی ممنونم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">