432 هرتز

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اجتماع» ثبت شده است

توی اینترنت میگشتم که به لینکی برخورد کردم به عنوان "10 شغل نسبتا آسان با درآمد مناسب"اگه دنبال کار میگردید شغل های خیلی خوبی هستن به ترتیب یه نگاه و بررسشیون کنیم :

بینایی سنجی: من خودم از آی کانتکت خیلی خوشم میاد واسه همین متاسفانه از افراد عینکی خوشم نمیاد مگر اینکه عینکشون درشت باشه و انعکاس نور محیط توش نیوفته طوری که چشماشون دیده بشه ، حالا اگه بخوام هر روز با افراد عینکی رو ببینم همون بهتر که بمیرم :| تازه درس خوندش که هیچی!

نویسندگی آزاد : آخه شغل حساب میشه برادر من ، تازه میفهمم چرا درصد بیکاری اونور آب انقدر پایینه ،هر چیزیو شغل حساب میکنن. فرض کنیم توی این اوضاع کشور و انواع گیر دادن به نویسنده ها کتاب هم چاپ بشه سرانه مطالعه کشور اون قدر بالاست که شما با گل و جعبه شیرینی بری خواستگاری یه دختر بگی من نویسنده ی آزادم دخترتونو بدید به من ! همون گل و جعبه رو هم تو سرتون نمیزنن...

هنرمندان:راستش الآن تیپ و قیافه اکتسابی شده حتی اگه ماه شب چهارده هم باشیم بهتر از مارو میسازن ، ولی نا امید نشید پارتی توی این صنعت حرف اول و آخرو میزنه، اگه پارتی دارید بسم الله

مهندسی نرم افزار کامپیوتر : چون این رشته ی خودمه نمیتونم ایرادی ازش بگیرم ولی اصلا راحت نیست چطور میگن راحته! کافیه به یه باگ بخورید ، پروژه یه هفته ای سه سال زمان میبره....

مسئول مرکز کنترل نیروگاه های برق: این شغل توی ایران به علت مصرف کاملا رندوم شهروندان و همچنین تقویم سه گانه کشور وجود خارجی نداره !

ماساژور حرفه ای : با یه استغفرالله رد میشم....

راهنمای تور:توریست خارجی که نداریم نهایتا به تور ایران گردی برسیم ، ایرانی ها هم غیر قابل کنترلن ،اون سری یکی از همین راهنماها برای کمک به گردش گر ها جونشو داد در کل توی ایران جز سخت ترین شغل های جهانه :/// چی گفتم! :))) 

آهنگساز : پارتی خیلی مهمه ، چون این روز ها همه آهنگ میسازن ، حساب کن منم که نمیدونم کلید سل چیه چند تا آهنگ ساختم :) فعلا گیر پارتی هستم !

عکاس:تا قبل از اختراع اینستاگرام میتونست شغل خوبی باشه ، اما الآن دختر پسرا برای مخ زدن میرن دوربین نیکون سری دی پنج هزار میخرن ، دو تومن با کلی لنز ! طوری که همه عکاس شدن و به طور غیر عادی فرزندان این سرزمین به سمت دوربین ها جذب میشن :|برای مخ زنی اگه دوربین ندارید مهم نیست چون اگه عجله دارید که معمولا دوربین به هم دیگه قرض میدن اگه هم نه نگران نباشید قدیم ماشین بود حالا دوربین ، پس فردا همین وبلاگ ها میشه !


مربی شخصی : طبق اشاره ای که در بخش هنرمندان داشتم گفتم الآن تیپ و هیکل اکتسابی شده ، اگه بخوایم مربی بشیم باید اول بریم حجم بدن خودمو با کراتینو اینجور چیزا دو برابر کنیم ، از اونجایی که لب مرز خاک و گچ زیاد داره و کراتین ماده ای وارداتی هست احتمال این که بیماری کلیوی بگیریم کمتر از صد در صد نیست تعجب میکنم اول راحته بعدش درد داره :|


نتیجه گیری : بعد از جست و جوی زیاد به این نتیجه رسیدم بهترین  و آسون ترین شغل رو مجری برنامه به سمت خدا داره.میگه حاج آقا موضوع اینه بسم الله...بعدشم هر چند دقیقه به نشونه ی تأیید سرشو تکون میده ، تازه خیر دنیا و آخرتو میبره!

432 هرتز
۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۲۲ نظر

چند وقت پیش از یه شرکت خصوصی پروژه گرفته بودیم ، انقدر کارفرماش سخت گیر بود که هر شب تا ساعت 10 نمیذاشت کسی از شرکت بیرون بره ، منم نتونستم تحمل کنم از خیرش گذشتم ، والا ، به نظرم هدف از تلاش ،ساختن زندگی راحت تره نه این که تلاش کردن ها اونقدر زیاد بشه طعم زندگیو فراموش کنیم.

آخرین شبی که اونجا بودم مارو تا ساعت یازده نگه داشتن و اون وقت شب کرکره های در ورودی مترو پایین کشیده میشه گفتن میرسونیمت گفتم خیلی ممنون احتیاج به هوای آزاد دارم پیاده میرم...یکم پیاده روی کردم خسته شدم خواستم تاکسی بگیرم وایسادم کنار خیابون یه ماشین اومد راننده همه جاش خالکوبی بود هی اصرار میکرد بیا سوار شو :| ترسیدم فرار کردم :) دوباره رفتم کنار خیابون ایندفعه راننده یه زن بود و  یه زن دیگه جلو نشسته بود گفتم خب این خطرش کمتره  با کلی صلوات سوار شدم...
تو راه این دوتا زن شروع کردن به حرف زدن و تعریف کردن داستان زندگیشون منم روحیه خاله زنکیم عالیه با شوق و اشتیاق به حرفاشون گوش میدادم ، خلاصه حرفاشون این بود هر دوتا شوهراشون مرده بود و خانواده هاشون هیچ حمایتی ازشون نمیکردن با اینکه موقعیت ازدواج داشتن اما به خاطر بچه هاشون ازدواج نکردن از نظر من کارشون واقعا ارزش منده و اونا واقعا مرد هستن چون اونا طبیعتا بیشتر از ما احساس تنهایی میکنن اما به خاطر ارزش هاشون دست به هرکاری نمیزنن  از خود گذشتگی میکنن، کاش یاد بگیریم مثل اونا  مرد باشیم ،مرد باشیم مثل مسئول قبلی آموزش دانشکده ما که بعد از مرگ زنش به خاطر دوتا دخترش، ازدواج نکرد...
 تنهایی من، در برابر تنهایی اونا چیزی به حساب نمیادو مسخره س که واژه ی تنهایی رو برای خودم به کار ببرم وقتی میشه برای بودن بعضی ها  کنارم  هر چند در فاصله ای دور ، خدا رو شکر  کرد...
امروز که بیشتر از قبل دلم گرفته بود شروع کردم به ساختن آهنگ به یاد همین بعضی ها ...
 
 
 
432 هرتز
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۰ ۲۲ نظر

اگه دقت کنیم توی ایران شکایت کردن معنی نداره مثلا شرکت ایکس اومده بود به اسم پنیر یه کامپیوتری وارد کرده که شورای ایکس پرایم وارداتشو ممنوع کرده بود اما شکایتی در کار نیست  اینجا همه چیز کد خدا منشیه میگن تو بگذر اون میگه تو کوتاه بیا همدیگرو ببوسید یکمی هم سود کارو به اشتراک بذارید تمام...
نتایج کنکور سراری هم اومد پیج دانشگاه را دیدم تبریک گفته به ورودی ها ! زیرش هم اونایی که قبول شدن خندان و شادان کامنت میذارن و در قسمت بیو خود نام دانشگاه و بعضا رشته ی خود را نوشته اند و حسرت میخورن که چرا نمیتوان سایز متن را در بیو بزرگ تر نمود !
در دهات ما هم کسی جایی قبول میشد بنر هایی روی دیوار های خانه نصب میکردند حتی مش رجب حمومی ده! هم بنری برای تبریک تدارک میدید ولی سابقه نداشت که کسی برای خودش بنر و پارچه بزند بزند!...
 در ده ما دانشگاه به وفور یافت میشد چون تحصیلات دانشگاهی بسیار مهم تر است از تشکیل خانواده و زندگی !  یه بار پسر کد خدای ده پایینی کنکور خود را بد داد ...خلاصه روغنی بر سبیل کد خدای ما کشیده شد و کد خدا ی ما نیز تصویب کرد که فرزندان کد خدایان مجموعه دهات متحده ، به پاس زحمت های پدرشان با سهمیه به دانشگاه های ده بیایند ! برای اینکه حرف و حدیثی هم نماند ، حقوق فرزندان محافظان خدا بیامرز ده را کم میکنیم و به آن ها سهمیه دانشگاه میدهیم (خدا رو شکر که حداقل این یه کارو کردن )
این شد که دانشگاه هر روز پیشرفت میکرد بنابراین ده در مرز دانش و تکنولوژی حرکت میکرد...

این وسط کسانی بودند که به کد خدایان اعتراض کردند ننگ بر آن ها باد، سزای اونا مرگه به نظرم ! نمیگم چه بلایی سرشون اومد ولی حقشونه نمیفهمیدن که اگه این کد خدا ها عوض بشن اوضاع بد تر هم میشه واقعا بد تر میشه باید شیوه ی کد خدایان اصلاح بشه نه خودشون.
 کسانی هم بودند که میفهمیدند و سعی در اصلاح شیوه ی کد خدا کردند پس کد خدا اونارو برای ادامه تحصیل میفرسته به بهترین دانشگاه شهر ، بهشون امکانات میده نه برای پیشرفتشون واسه اینکه کسی که میتونه به شیوه ی کد خدا اعتراض کنه اعتراض نکنه ! از اونجایی که دانشگاه از زندگی هم مهم تره اونا هم راضین یعنی به نوعی سبیل های این گروه هم چرب میشه !

کاش کسی در دهات ما سبیل نداشت !


432 هرتز
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۴ ۹ نظر

سال 55، صبح جمعه ، پیاده روی تا میدون ولی عصر ،سمفونی خش خش برگ های چنار ، شوق رفتن به سینما رادیو سیتی ، دیدن فیلم شام آخر به کارگردانی شهیارقنبری...
اما حیف ... شام آخر کاملا سوخته دقیقا مثل کودکی من...
داشتم پست های اینستاگرامم رو میدیدم که به عکس بچگیم رسیدم ، استرس گرفتم. احساس میکنم خیلی از کودکی خودم فاصله گرفتم وقتی بچه بودم، ساده بودم بین سادگی و ساده لوحی فاصله زیاده،مراقب نبودیم و نمیدونستیم که این سادگی به سادگی از دست میره و برای فرد ساده لوح زندگی توی این اجتماع سخت و نفس گیره...ای  کاش میشد هنوز هم بچگی کنیم...
چند روز پیش، دختر یکی از آشناها رو دیدم که دست تو دست یکی از همکلاسی هام قدم میزدند،همکلاسیم منو دید سلام کرد اما دختره سرشو نتونست بالا بیاره،امروز دوستم به من گفت:دختره ماجرا رو واسم تعریف کرد گفت که تو خانواده ش رو میشناسی، حالش خیلی بده  تو رو خدا به کسی چیزی نگی، گفت باباش بفهمه که... میکشتش ، من گفتم: به هیچ من ربطی نداره که.... اگه ارتباطتون عاشقانه س که به نظرم خیلی هم خوبه ، من به کسی چیزی نمیگم و اصلا دلم نمیخواد آبروی کسی بره،اون جای خواهرمه پس قول بده خودتون خانوادهاتونو در جریان بذارید...گفت :اما...

باید مثل بچگی به کفش آبی دختر همسایه عشق ورزید و او را مثل خواهر خود دانست چون سادگی او کودکی من بود....

432 هرتز
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۴ ۸ نظر

وقتی دبیرستان بودم واسه کنکور مقاله ها و تحقیق های عهد بوق دانشجو های پدرمو یواشکی کش میرفتم و به عنوان چرک نویس استفاده میکردم اخه توی صفحه ی A4 بودن که یه طرفشون کامل سفید بود حتی مورد هایی دیدم که چند ورق دوطرف هم سفید داشتند !!

وقتی از درس خوندن خسته میشدم اون طرف چرک نویسمو میخوندم بعضی چیزا واقعا خوب بود !!

مثلا طرف توی صفحه ی آخر نوشته:

 منابع:

www.yahoo.com

واقعا تحصیلات دانشگاهی توی این کشور عمر تلف کردنه ، من خودم 70 درصد درس های دانشگاه به هیچ دردم نخورد و  فقط و فقط اسم دانشگاه باعث شد تا راحت تر کار گیرم بیاد :| اگه جامعه طوری بود که بیشتر به مهارت بها میدادن، من به همون دیپلم راضی بودم...اما اینجا تحصیلات دانشگاهی نداشته باشی به چشم یه بی سواد بهت نگاه میکنند و مجبور میشی مثل چی درس بخونی تا دکتری بعدش هم سربازی... از طرفی هم توی سن بحرانی هستی و باید ازدواج کنی اما جامعه متاسفانه نمیذاره ، اینجاست که برای رفع نیاز ها( اکثرن عاطفی ) با جنس مخالف ارتباط بر قرار میکنی فتبارک الله... در مواردی نادر با همان فرد قصد تشکیل خانواده خواهی داشت و خوشبختانه با خانواده ی خود در میان گذاری و خانواده ها نیز  بعد چند سال به احتمال اپسیلون قبول خواهند کرد و حی علی خیر العمل...

همه ی این ها در خوشبینانه ترین حالت بود اما اگه توی هر یک از این مراحل شکست بخوری ، دیگه اشتیاق به تشکیل خانواده از وجودت میره و به مفسدین فی الارض یه نفر دیگه هم اضافه میشه...

توی صفحه ی تقدیم و تشکر یکی از همین تحقیق ها نوشته بود:

تقدیم میکنم به همسر آینده ام که با عدم وجودش در نوشتن این مقاله مرا یاری کرده !

432 هرتز
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۱۲ نظر

- آقا سر دوراهی میرید؟!

-دوراهی یوسف آباد؟!
-بله
-بشین

توی صندلی عقب تاکسی یه پیر مرد بود با یه دختره... کنار دختره نشستم ، عادت دارم دستگیره تاکسی رو محکم نگه دارم و خودمو به چسبونم به شیشه طوری میشه که کم ترین حجم از فضای صندلی رو اشغال میکنم...
داشتم سوار تاکسی میشدم تعجب کردم که چرا پیرمرده کیفشو به جای اینکه بین خودشو و دختره قرار بده، سمت در قرار داد!  وسط های راه دیدم پیره مرد هی پاهاشو باز تر و باز تر میکنه و دختره هم که ترسیده هی خودشو به سمت من شیفت میده.

من گفتم:آقا اینجا پیاده میشم!
راننده: اینجا که دو راهی نیست! 
من: اشتباه گفتم منظورم همینجا بود...

 برای اینکه دختره راحت تر باشه پیاده شدم...هدفون در گوش قرار دادم، آهنگی از راجر سابیرانا ماتا پخش کردم و بقیه مسیرو پیاده رفتم  ولی انتظار داشتم مثل فیلم های هندی دختره هم پیاده میشد از من مثل اون قهرمانی که توی المپیک مدال طلا گرفت،خواستگاری میکرد و سال ها کنار هم عاشقانه زندگی میکردیم ولی حیف که نه اینجا هند بود! نه کارم ارزش مدال طلای المپیک رو داشت! :)))

من کاری به مسایل شرعیش ندارم، راستش متاسفانه من خودم آدمی هستم که انجام هر گونه گناهی ترسی ندارم اما انسانیت حکم میکنه به حریم و عقاید دیگران احترام بذاریم مخصوصا وقتی که فردی توی شرایط خاصی قرار میگیره، نباید از اون شرایط سو استفاده کنیم... حالا نمونه ی بالا از نوع شدیدش بود گاهی تجاوز ها خفیف تره مثلا داشتم توی مترو قرآن میخوندم همزمان با هدفون یه آهنگ ترنس هم گوش میدادم فردی با ظاهری بسیار مذهبی نشسته بود کنارم هی خودشو بهم نزدیک کرد...گوششو تقریبا چسبوند به گوشم تا ببینه چی گوش میدم ..از نزدیک شدن صورت غریبه ها به صورتم حساسیت دارم و موهای دستم سیخ میشه! گاهی هم خودم....

432 هرتز
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۳ ۱۳ نظر