دیروز رفته بودیم سینما فیلم ترسناک (the conjuring 2) دیدیم...تعجب میکنم که خارجیا بسم الله ندارند که شیاطین و جن ها ازشون دور بشن چطور زندگی میکنند...
پدر بزرگم تعریف میکرد اون قدیما حموم ها، عمومی بودن و اغلب جای مناسبی برای تجمع نیمه شب جن ها ، یکی با بچه اش نیمه شبی رفته بود حموم ، یه چیزی پای بچه رو میکشید ، بچه گفت بابا یکی پامو داره میکشه پدره گفت بگو بسم الله ، پدره خیلی ترسو بود دور میشد میگفت بگو بسم الله...فرداش پدره تعریف میکرد که یه جن رو دیده با سوزن اسیرش کرده اما دلش سوخت رهاش کرد اما همه میدونستن اون کسی که پای پسره میکشید همسایشون بوده !!
منم گاهی از حقیقت میترسم و فرار میکنم اما روم نمیشه واقعیت رو بگم بعد سعی میکنم خودمو قهرمان نشون بدم هر چند که اینو میدونم دیگران حقیقت رو میدونن ولی به روم نمیارن ! گاهی فکر میکنم بیش از حد مغرور میشم مثلا یه جاهایی افرادی دیدم تحصیلات آکادمیک ندارن ولی واقعا یه چیزهایی بلدن که استادهای دانشگاهمون هم بلد نیستن اما خیلی متواضع هستن...یا یه بار...
یه بار وارد یه شرکتی شده بودم منتظر رییس یه بخشش بودم ، یه فردی رفت توی آبدارخانه شرکت واسه من چایی ریخت، آورد و رفت...من تا مدت ها فکر میکردم آبدار چی بوده ولی بعد ها فهمیدم اون رییس کل بخش های شرکت بوده ! خیلی دلم میخواد روح بزرگی مثل اون داشته باشم ولی حیف ....