432 هرتز

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خیلی وقت ها که کم میارم این شعر بیدل دهلوی نجاتم میده:
درون توست اگر خلوتی و انجمنی ست
برون ز خویش کجا می‏روی 
جهان خالی است

اما حالم این روزها  خراب تر از این حرفاست و به احترام مولانا میگه:
در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را

نمی نویسم.



موسیقی از راجر سابیرانا ماتا
432 هرتز
۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۱ ۱۱ نظر

امروز رفتم سایت کامپیوتر ،در کمال تعجب دیدم دخترا دارن کانتر بازی میکنن گفتم لابد نسل جدید بلدن این چیزا رو اما همون لحظه با سوتی های پی یا پی موجب شادی ما شدند ، یکی نیست بگه خواهر های من روحیه فمنیستی دارید قبول اما مجبور نیستید که هر کاری که پسرا میکنن هر چند خلاف میلتونو انجام بدید و بعدش بگید چه بازیه مزخرفیه :|  بگذریم که اگه فرندی فایر غیر فعال نبود شروع بازی همون پایان بازی بود ، اونطوری که همه ی خشاب ها رو اول بازی رو سر هم خالی کردن....

 تازه جالب تر اینه که یکی به سرور وصل نبود و با بات بازی میکرد همون اول کشته شد حالا کامپیوتر تصویر بازی بقیه بات ها رو نشون میده ایشون جو گیر شلیک میکرد گفتم خواهرم شما نیستینا گفت عه میدونم -_-

در این لحظه دخترک درونم بیتی از سیمین بهبهانی خواند :

دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟

تمام افراد درونم در پاسخ به این شعر وا مانده بودند که حاج آقای درونم با کمک گرفتن از احکام فقهی گفت: 

تو کنی جامعه بیمار , به ما مربوط است.

بگذریم که حاج آقا علاقه ای به حفظ نام صاحب اثر ندارد تا خوانندگان گمان برند خودش گفته است و همچنین گویا اعتقاد چندانی به آیه ی شریفیه ی " مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین" ندارد.

بگذریم این ماجرای طرز بازی دخترا سبب شد یاد بچگیم بیوفتم که با خواهرم میکرو و سگا بازی میکردم همین خاطره شیرین باعث شد که کودک درونم شدیدن هوس بازی های سگا و میکرو بکنه منم اصولا به هر نوع هوسی نه نمیگم....پیش خودم گفتم اون برد رسپبری پای کوفتی که داره خاک میخوره نمیتونه یه بازی میکرو روش پورت بشه...یکم سرچ کردم.... اشهد ان لا اله الا الله ، دیدم پدیده ای مادر بگرید به نام رترو پای وجود داره که هر چی کنسول بازی قدیمی هست روی رسپبری پای شبیه سازی میکنه و این شد شرمنده ی خواسته ی کودک درونم نشم :))


بیایید تا میتونیم سعی کنیم روی کودک درونمونو زمین نندازیم اما حواسمون باشه گاهی کودک درونمون دلمو چنگ میزنه تا کاری در تناقض با عقیدمون انجام بدیم اونجاست که ناخن هاشو باید با سیم چین بگیریم ...
432 هرتز
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷ ۱۸ نظر

به نام خدای مهربونی که فقط توی سختی ها بهش پناه میبریم.

با توجه به سخنرانی که جلسه ی قبل داشتم گفتم کار کنترل اینجا وجود نداره چون یکی از مشکلات کشور عزیزمون ، وجود سه تا تقویم مختلفه. مشکل از این جا شروع میشه که مهندسین برق عزیز میخوان بر اساس آمار های سال های قبل الگو مصرفو پیدا کنند ، قشنگ با n معادله n مجهول مواجه میشن. یه بار عاشوراست مردم میریزن توی خیابونا ،یه بار ولنتاینه پلیس میریزه توی خیابونا ، یه بار عیده مصرف میدون انقلاب خودش در حد یه شهر میشه...متاسفانه تقویما هم باهم سینک نیستن...حالا بد ترشو توی کنترل ترافیک داریم....

چند وقتی میشه پریودیک یکشنبه ها مریض میشم ، امروز که اصلا داغون بودم فقط زیر پتو افتادم ، خدایا شکرت بابت همه چیز همینشم که نفسی میره و میاد خوبه :)هر بار میرم اینستاگرام عین مرجع تقلیدی که وارد حموم زنونه بشه سرمو میندازم پایین استغفرالله استغفرالله میام بیرون :| این بار که به لطف الهی زدم دی اکتیوش کردم ، حالا خوبه اینستا دی اکتیو داره خیابونا رو چیکار کنم که همه شبیه ساشا گری شدند :|

به تازگی با پدیده ای دوست داشتنی به اسم بیپ تونز آشنا شدم ، سه تا آلبوم خریدم :) یکی کاوه آفاق به خاطر صداش، کویتی پور به خاطر نوستالژی ، آخری هم دموکراسی یا دموقراضه بود کتابشو خیلی دوست داشتم دیدم کتاب صوتیشو گذاشته با آهنگسازی ناصر چشم آذر... کتابش چاپ نمیشد پی دی اف بود نمیدونم عجیبه واسم چرا به صوتیش مجوز دادن :)) اگه به کشور داری علاقه دارید حتما بخونید :)))

بعدش اومدم موجودیه حسابمو چک کنم یه سکته خفیف زدم :) موجودیمو دیدم شده 60 تومن در حالی که باید حدود صد بود...بعد دقت کردم دیدم 600 تومنه :| صبح یه ناشناس 500 فرستاد حالا از فردا باید بگردم پیداش کنم!سوالی که پیش میاد اگه از بانک بپرسم میگن کی واریز کرده؟

در پایان از شما عذر میخوام که در بستر بیماری هذیون گفتم و همچنین از عوامل پشت صحنه زندگیم عاجزانه تقاضا دارم یکم مراعات حالمو کنن تا داستان زندگیم لیبل پرنتال ادوایزوری نخوره :|

432 هرتز
۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۱ ۱۲ نظر

توی اینترنت میگشتم که به لینکی برخورد کردم به عنوان "10 شغل نسبتا آسان با درآمد مناسب"اگه دنبال کار میگردید شغل های خیلی خوبی هستن به ترتیب یه نگاه و بررسشیون کنیم :

بینایی سنجی: من خودم از آی کانتکت خیلی خوشم میاد واسه همین متاسفانه از افراد عینکی خوشم نمیاد مگر اینکه عینکشون درشت باشه و انعکاس نور محیط توش نیوفته طوری که چشماشون دیده بشه ، حالا اگه بخوام هر روز با افراد عینکی رو ببینم همون بهتر که بمیرم :| تازه درس خوندش که هیچی!

نویسندگی آزاد : آخه شغل حساب میشه برادر من ، تازه میفهمم چرا درصد بیکاری اونور آب انقدر پایینه ،هر چیزیو شغل حساب میکنن. فرض کنیم توی این اوضاع کشور و انواع گیر دادن به نویسنده ها کتاب هم چاپ بشه سرانه مطالعه کشور اون قدر بالاست که شما با گل و جعبه شیرینی بری خواستگاری یه دختر بگی من نویسنده ی آزادم دخترتونو بدید به من ! همون گل و جعبه رو هم تو سرتون نمیزنن...

هنرمندان:راستش الآن تیپ و قیافه اکتسابی شده حتی اگه ماه شب چهارده هم باشیم بهتر از مارو میسازن ، ولی نا امید نشید پارتی توی این صنعت حرف اول و آخرو میزنه، اگه پارتی دارید بسم الله

مهندسی نرم افزار کامپیوتر : چون این رشته ی خودمه نمیتونم ایرادی ازش بگیرم ولی اصلا راحت نیست چطور میگن راحته! کافیه به یه باگ بخورید ، پروژه یه هفته ای سه سال زمان میبره....

مسئول مرکز کنترل نیروگاه های برق: این شغل توی ایران به علت مصرف کاملا رندوم شهروندان و همچنین تقویم سه گانه کشور وجود خارجی نداره !

ماساژور حرفه ای : با یه استغفرالله رد میشم....

راهنمای تور:توریست خارجی که نداریم نهایتا به تور ایران گردی برسیم ، ایرانی ها هم غیر قابل کنترلن ،اون سری یکی از همین راهنماها برای کمک به گردش گر ها جونشو داد در کل توی ایران جز سخت ترین شغل های جهانه :/// چی گفتم! :))) 

آهنگساز : پارتی خیلی مهمه ، چون این روز ها همه آهنگ میسازن ، حساب کن منم که نمیدونم کلید سل چیه چند تا آهنگ ساختم :) فعلا گیر پارتی هستم !

عکاس:تا قبل از اختراع اینستاگرام میتونست شغل خوبی باشه ، اما الآن دختر پسرا برای مخ زدن میرن دوربین نیکون سری دی پنج هزار میخرن ، دو تومن با کلی لنز ! طوری که همه عکاس شدن و به طور غیر عادی فرزندان این سرزمین به سمت دوربین ها جذب میشن :|برای مخ زنی اگه دوربین ندارید مهم نیست چون اگه عجله دارید که معمولا دوربین به هم دیگه قرض میدن اگه هم نه نگران نباشید قدیم ماشین بود حالا دوربین ، پس فردا همین وبلاگ ها میشه !


مربی شخصی : طبق اشاره ای که در بخش هنرمندان داشتم گفتم الآن تیپ و هیکل اکتسابی شده ، اگه بخوایم مربی بشیم باید اول بریم حجم بدن خودمو با کراتینو اینجور چیزا دو برابر کنیم ، از اونجایی که لب مرز خاک و گچ زیاد داره و کراتین ماده ای وارداتی هست احتمال این که بیماری کلیوی بگیریم کمتر از صد در صد نیست تعجب میکنم اول راحته بعدش درد داره :|


نتیجه گیری : بعد از جست و جوی زیاد به این نتیجه رسیدم بهترین  و آسون ترین شغل رو مجری برنامه به سمت خدا داره.میگه حاج آقا موضوع اینه بسم الله...بعدشم هر چند دقیقه به نشونه ی تأیید سرشو تکون میده ، تازه خیر دنیا و آخرتو میبره!

432 هرتز
۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۲۲ نظر

نمیدونم بهشت کجاست هیچ وقت تصور درستی از بهشت نداشتم اما خوب میدونم که توی بهشت من هیچ دینی بد نیست و هیچ مرزی وجود نداره ،تا انسان ها به خاطرش هم نوعشونو نابود کنن...
از نظر ظاهر بهشت میتونه همین اتاق من یا یه ساختمون توی لاس وگاس باشه کاملا بستگی به حس اون لحظه داره ،الآن دلم شمال خودمونو بیشتر میخواد مخصوصا توی همین فصل که میشه تا خود صبح با صدای قورباغه ها به تماشای ستاره نشست...
توی بهشت من مثل هر جای دیگه مشکلات زیاده، اما همیشه آرامش هست شاید یکی از دلایلش اینه برای رفتن به جایی نیازی نیست تا مترو و اتوبوسی رو سوار بشی که مردم مجبورن مثل گوسفندها برن روی هم اما باز هم جا نشن به ناچار توی هم میرن و هزار بار خاندان همو مورد عنایت قرار میدن! از طرفی تاکسی های بهشت هم مثل اینجا نیست که صد تا فحش به راننده ها و مسافر های دیگه رو بشنویم و اگه پول خرد نداشته باشیم با کلمه هایی مادر بگرید مورد لطف و رحمت قرار بگیریم....

خیلی از مشکلات مردم بهشت من اصلا حل نمیشن اما مردم به خودشون فشار نمیارن ، میرن خودشونو سرگرم میکنن تا از فشار روانی مشکلات کم بشه مثلا تلویزیون رو روشن میکنن میبینن فیلم های کریستوفر نولانو داره نشون میده کلی کیف میکنن دقیقا بر عکس اینجا که تلویزیونو روشن میکنی کلی سوییپ میکنی اما میبینی هر کانال آه و ناله نشون میده تا مشکلات بقیه هم پدرتو دربیاره...

مطمئنم اگه همه به آخرت مومن بودن و معنویت جایگاه خودشو داشت برای دیدن خدا نیازی نبود دو دوتا چهار تا کرد ،خدا رو میشد روی لبخند هر کسی دید ، شاید اون وقت برای من بهشت همین جا بود...

این بود انشای من در مورد بهشت.


یکی از وبلاگ ها پیشنهاد کرده بود بهشتتان را به تصویر بکشید! پیشنهاد خوبیه چون منم علاقه دارم بدونم بهشت بقیه چه شکلیه :)
432 هرتز
۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۳ ۱۶ نظر

یکی از مشکلاتم با اگزیستانسیالیست ها این بود  که اگه کلمه ش جلوی چشمم نبود اصلا تو دهنم نمیچرخید تا این که امشب به آنتیدیسستبلیشمنترینیست ها بر خورد کردم ! یعنی نه تنها توی دهن نمیچرخه حتی توی ذهن هم نمیاد و با دیدنش گفتن اشهد قبل مرگ واجب میشه، به نظرم باید از سورئالیست ها یاد بگیرن چقدر کلمه ی دوست داشتنیه مخصوصا توش "ر" داره و منم که شمالی :))))

میشه سورئال نوشت ، سورئال گفت، سورئال خیال کرد ،سورئال فیلم ساخت  اما نمیشه سورئال زندگی کرد....

برای من این بد ترین بدیه سورئاله...

432 هرتز
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۷ ۲۰ نظر

چند وقت پیش روی کاناپه ولو شده بودم ، بابام در حال انگری بردز بازی کردن بود و مامان هم داره کانال خبر های فوری رو میخوند ، من هم شدیدا حوصلم سر رفته بود ! گفتم فیلم دانلود کنم ببینیم؟! اما هر دو تاشون توی گوشی هاشون غرق شده بودن و جوابی ندادن !منم که اعصابم خورد شده بود و بلند گفتم: بابا من زن میخوام !
مامان و بابا گوشی هاشونو رو هوا پرت کردن ، با سرعت شاتل فضایی چلنجر به سمتم حمله کردن و کنارم روی کاناپه نشستن..بابا گفت: چه خوب ! از اون خوبایی که یعنی چه غلطا :))) و خیلی خوش حال شدن...پرسیدن :خب کیو میخوای ؟! من که به اینجاش فکر نکرده بودم اینستا رو باز کردم، دیدم یه دختره به غایت زشت توی دانشگاه ، با پوششی که الآن عرفه و حتی ازون خانواده هاش هم  نمی پسندن! عکس جدید گذاشته منم به بابام گفتم اینه !

بابا گفت :وای اینکه هیولاست. منم گفتم: چیکار کنم به دلم نشست ...تازه از هم خوشمون میاد و خیلی تفاهم داریم ... مامان که دیدش گفت :نه پسرم این مناسب نیست ، چقدر دماغش گنده ست. منم گفتم: مامان تازه عملش کرده پف داره یکم بگذره خوب میشه ...
یهو بابام شروع کرد به گریه کردن... :( گفتم باباجون غلط کردم حالا هر چی میگفتم شوخی بود باورشون میشد مگه :/// خلاصه بخیر گذشت...
هفته ی پیش فهمیدم توی یکی از پروژه های تابستون حقمو خوردن، خیلی ناراحت بودم، عادت ندارم مشکلاتمو به کسی بگم... بابام دید ناراحتم اومد گفت هنوز به اون دختره فکر میکنی ؟! گفتم کدوم؟! گفت بهتر نیست واست زن بگیرم از فکرش بیرون میای؟! منم دیدم خیلی ناراحت و نگرانه از طرفی بگم نه فکر میکنه اون نکبتو میخوام...گفتم بابا هر کیو بگی همونو میگیرم :))) در این هنگام کل خانواده به سمتم اومدن تا یکی انتخاب کنن واسم:|

برای بابام قد و قیافه خیلی مهمه طوری که خواهرم گفت اون دختر همسایه که پزشکی تهران میخونه چطوره ؟! بابام گفت اگه بخوام از صد امتیاز بدم 50 نمره از قد کم داره و 50 نمره از قیافه میشه صفر! خودم یکیو واسه پسرم در نظر دارم :) ... حالا سرما خوردم صدام گرفته س بابام فکر میکنه ناراحتم هر روز زنگ میزنه میگه ناراحت نباش من به فکرت هستم بعد محرم بریم برای اون قضیه :))))
یه عادت بد ایرانی ها این هست که هر چی خودمون داشته باشیمو میگیم عالیه ! هیچ وقت نمیایم عیب هاشو بگیم و این یکم عجیبه مثلا طرف با سی شارپ برنامه نویسی میکنه امکان نداره از بپرسی سی شارپ چطوره ؟ نگه این بهترین زبون دنیاست یعنی خود بیل گیتس هم نمیگه اینو :)))....حالا اعتقاد که جای خودشو داره :))
همیشه اعتقاد داشتم آدم باید تو سن پایین ازدواج کنه ؛ اینجوری از فساد جامعه کم میشه اما واقعا میترسم اگه مشکلی پیش بیاد ممکنه به قهقرا برم ولی از طرفی میبینم امام حسین به خاطر دفاع از اعتقاداتش هر سختی رو تحمل کرده انرژی میگیرم.حالا که برای من تا حدودی شرایطش مهیاست باید پای اعتقادم وایسم اما به احتمال زیاد جلوی پیشرفتمو میگیره...
یه اعتقاد دیگه هم دارم کسی هیچ وقت مطلقا خوب یا مطلقا بد نیست..این ما هستیم که عقل داریم  و میتونیم تشخیص بدیم که چه حرفی درسته چه حرفی اشتباهه و میتونیم از ویژگی های خوب همه مردم استفاده کنیم....این آقا رو نمیشناسم خوبه یا بد ، ولی حرفای این سخنرانیشو کاملا قبول دارم...


432 هرتز
۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۲۳ نظر

یک.. دو.. سه.. صدایم را میشنوی؟! مرا به یاد آوردی؟! نمیخواهم مزاحمت شوم...فقط بگو حالت خوب است؟!نمیدانم چند بار در روز تصویر من از ذهنت عبور میکند...نمیدانم چقدر رشته های خاطراتمان با هم کوریلیشن دارند..

همیشه فراموش میکردی،حتی وقتی ریمایندر ست میکردی تا یادت نرود اما باز هم این کار ها برایت حافظه نمیشد...من اکنون فراموش نمیکنم، فراموش نمیکنم برای من از تمام دلتنگی هایت گذشتی و خودت را قوی نشان دادی ، اما امروز من کم آوردم ، همه ی حرف های دلت را به آن ها گفتم ، دلم نمیخواهد بار دیگر که تو را در همان آینه ی قدیمی میبینم شرمسار شوم و ترس از بین رفتنت تمام تنم را بلرزاند...

کاش ترس هایمان پا به پایمان بزرگ نمیشدند و ترس ها ، همچنان همان ترس فاش نشدن نمره ی املا که رازی بود بین من و تو، بودند...اتاق من ، حال نارنج ها که در دو قدمی پنجره ی نگاه تو، زندانی شدند چطور است؟! گویا دیگر احتیاجی به آبیاری ندارند!

432 هرتز
۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۸ ۶ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
432 هرتز
۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۱

امروز ورودی های جدید با والدینشون اومده بودن دانشگاه، آدم پدر مادرا رو میبینه واقعا دلش میسوزه که با این همه ذوق برای بچه هاشون هر کاری میکنن ولی اغلب همین بچه ها میرن خارج و پشتشونو هم نگاه نمیکنن...یه نکته ی جالب این بود که دانشجو ها به نمیدونم دقیقا چی ! توی صحن دانشگاه اعتراض میکردن یه عده میگفتن  برای قانون سنوات وزارت علومه منم گفتم پس چرا جلوی وزارت علوم نمیرن اعتراض کنن..ولی هنوز کسی جواب قانع کننده ای نداد به سوالم :/ ورودی های جدید هم با دیدن این صحنه های اعتراض فشارشون افتاد و والدینشان نیز  احساس کردند تمام دلخوشی هایشان روزی در همین جا ستاره دار میشوند :) 

بعد دانشگاه ، رفته بودم در مورد موضوعی که توی جشنواره قراره ارائه کنم،  توضیح بدم. جالبه موضوع من از نظر خودم پر از اشکال بود حالا خودمو لو نمیدادم ، ولی اونا فقط به دلیل اینکه نگارشم درست و بی عیب بود کلی تعریف کردند و اصلا توجهی به اصل موضوع و تضادش با رویکرد جشنواره نشدند :) اینجاست که میفهمم چرا نمراتم کم تر از بقیه میشه چون مردم نمیتونن از متنی که خوش خطه راحت غلط بگیرن ، همین طور باعث شد تا بفهمم که اعتراض احمقانه امروز ، حداقل باعث شده برای جدید الورود ها ، دانشگاه به خوش خطی قبل نباشه و این خودش خیلی ارزش داره !

432 هرتز
۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۳ ۲۰ نظر