وقتی اشک بادهای سرد شمالی در شب به اینجا میرسد ، هوا را اندوه فرا میگرد و من برای مدتی دچار تحجر میشوم اما سحر ، صبح طلوع میکند و باری دیگر خورشید رنگ زرد نور خود را در شرق صفحه ی آسمان می پاشد و در این هنگام صدای پرنده ها آسمان را می شکند با این صدا در غرب روی سطح آب رقص نوری به پا میشود....این طبیعت زمین است که همه ی غم ها را تحقیر کند و تنها سقف آسمان میتواند جان پناه غم ها میشود.
اما اینجا پشت کوه ها، راه ابر های غم انگیز ، هموار تر از گذشته شده است اینجا برای باریدن انگیزه ای نیست باران برای چه کسی بیاید وقتی اینجا گلی نیست که با آمدنش بخندد ، داروکی نیست که برایش آواز بخواند، یا سطل هایی که باید زیر ناودان خانه ها آب را قبل از گل شدن جمع کنند ، شاید درست است که همه ی تلاش آسمان ، راندن این ابر ها شده است.
ابر ها سرگردان به غرب میروند در آن طرف آب ، گویا شاد تر خواهند بود ، گرم خواهند شد ...اما همه میدانیم در آن جا باریدن اشتباه است ابر ها هر کجا باشند ، پشت همان کوه ها، خانه ی آن هاست کاش برای خانه ببارند.