- آقا سر دوراهی میرید؟!
-دوراهی یوسف آباد؟!
-بله
-بشین
توی صندلی عقب تاکسی یه پیر مرد بود با یه دختره... کنار دختره نشستم ، عادت دارم دستگیره تاکسی رو محکم نگه دارم و خودمو به چسبونم به شیشه طوری میشه که کم ترین حجم از فضای صندلی رو اشغال میکنم...
داشتم سوار تاکسی میشدم تعجب کردم که چرا پیرمرده کیفشو به جای اینکه بین خودشو و دختره قرار بده، سمت در قرار داد! وسط های راه دیدم پیره مرد هی پاهاشو باز تر و باز تر میکنه و دختره هم که ترسیده هی خودشو به سمت من شیفت میده.
من گفتم:آقا اینجا پیاده میشم!
راننده: اینجا که دو راهی نیست!
من: اشتباه گفتم منظورم همینجا بود...
برای اینکه دختره راحت تر باشه پیاده شدم...هدفون در گوش قرار دادم، آهنگی از راجر سابیرانا ماتا پخش کردم و بقیه مسیرو پیاده رفتم ولی انتظار داشتم مثل فیلم های هندی دختره هم پیاده میشد از من مثل اون قهرمانی که توی المپیک مدال طلا گرفت،خواستگاری میکرد و سال ها کنار هم عاشقانه زندگی میکردیم ولی حیف که نه اینجا هند بود! نه کارم ارزش مدال طلای المپیک رو داشت! :)))
من کاری به مسایل شرعیش ندارم، راستش متاسفانه من خودم آدمی هستم که انجام هر گونه گناهی ترسی ندارم اما انسانیت حکم میکنه به حریم و عقاید دیگران احترام بذاریم مخصوصا وقتی که فردی توی شرایط خاصی قرار میگیره، نباید از اون شرایط سو استفاده کنیم... حالا نمونه ی بالا از نوع شدیدش بود گاهی تجاوز ها خفیف تره مثلا داشتم توی مترو قرآن میخوندم همزمان با هدفون یه آهنگ ترنس هم گوش میدادم فردی با ظاهری بسیار مذهبی نشسته بود کنارم هی خودشو بهم نزدیک کرد...گوششو تقریبا چسبوند به گوشم تا ببینه چی گوش میدم ..از نزدیک شدن صورت غریبه ها به صورتم حساسیت دارم و موهای دستم سیخ میشه! گاهی هم خودم....