432 هرتز

همه چیز مثل شام آخر سوخت...

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ

سال 55، صبح جمعه ، پیاده روی تا میدون ولی عصر ،سمفونی خش خش برگ های چنار ، شوق رفتن به سینما رادیو سیتی ، دیدن فیلم شام آخر به کارگردانی شهیارقنبری...
اما حیف ... شام آخر کاملا سوخته دقیقا مثل کودکی من...
داشتم پست های اینستاگرامم رو میدیدم که به عکس بچگیم رسیدم ، استرس گرفتم. احساس میکنم خیلی از کودکی خودم فاصله گرفتم وقتی بچه بودم، ساده بودم بین سادگی و ساده لوحی فاصله زیاده،مراقب نبودیم و نمیدونستیم که این سادگی به سادگی از دست میره و برای فرد ساده لوح زندگی توی این اجتماع سخت و نفس گیره...ای  کاش میشد هنوز هم بچگی کنیم...
چند روز پیش، دختر یکی از آشناها رو دیدم که دست تو دست یکی از همکلاسی هام قدم میزدند،همکلاسیم منو دید سلام کرد اما دختره سرشو نتونست بالا بیاره،امروز دوستم به من گفت:دختره ماجرا رو واسم تعریف کرد گفت که تو خانواده ش رو میشناسی، حالش خیلی بده  تو رو خدا به کسی چیزی نگی، گفت باباش بفهمه که... میکشتش ، من گفتم: به هیچ من ربطی نداره که.... اگه ارتباطتون عاشقانه س که به نظرم خیلی هم خوبه ، من به کسی چیزی نمیگم و اصلا دلم نمیخواد آبروی کسی بره،اون جای خواهرمه پس قول بده خودتون خانوادهاتونو در جریان بذارید...گفت :اما...

باید مثل بچگی به کفش آبی دختر همسایه عشق ورزید و او را مثل خواهر خود دانست چون سادگی او کودکی من بود....

نظرات (۸)

ماها بازم بچگیهای خوبی داشتیم و شاید شما بهتر بچه های الان که غرق دنیای بزرگا شدن

پاسخ:
آره ، بچگی های ما خوب بود ... به نظرم بیشتر خود بزرگا غرقشون کردن..
من ساده بودم و ساده موندم و ساده لوح هم هستم.
این زمونه کسی، کسی دیگه رو واسه عشق نمیخواد.
:-|
پاسخ:
بستگی به تعریف عشق داره به نظر من هستن کسانی واقعا عاشق هم دیگه هستن :))
کودکی گذشتس..حسرتش  نباید خورد.گرچه دوران خوبیه...به دور از دغدغه های مزخرف و شخصیت های جعلی و صدالبته پاکی....ولی حسرت نباید خورد!
خب اصولا به ما یاد داده نشده روابط سالم برقرار کنیم.یعنی فارغ از جنسیت طرف مقابل بتونیم رابطه ی سالمی با افراد داشته باشیم.یا اصلا ارتباطی نداریم یا اگرم باشه در98%مواقع میشه مثلا دختر نوشته ی شما و یا حتی بدتر.

پاسخ:
کاملا درسته
دوران کودکی برای من دوره ی خوبی بود 
ولی واقعا دوست ندارم برگردم به اون موقع..
یا همه چیز مثل قبل بشه..
آینده هیجان انگیزتره تا گذشته:)
پاسخ:
خوش به حالتون ولی من از بچگی دلم نمی خواست بزرگ بشم ...

سن و سالم کم بود غرق بازی بودم

به همون دنیای ساده راضی بودم

شاد بودم شاد و سرخوش و بازیگوش

سادگی دنیامو میگرفت در آغوش

هرکجا میرفتم میشکفتم در خود

شیطنت می کردم عشق جاری میشد

اون روزا یادم هست زندگی با ما بود

پدرم می جنگید مادرم زیبا بود

روزهای خوبو بی صدا سوزوندیم

بین اون بازی ها کاش جا می موندیم

♫♫♫

عشق میدادیمو میگرفتیم از هم

قهرها کوتاه بود دوستی ها محکم

زندگیمون خالی از غم و ماتم بود

شاد بودم وقتی سن و سالم کم بود

پاسخ:
واقعا خوب بود ...برای آهنگیه؟!
اره. روزهای خوب، سیامک عباسی. خیلی به دل میشینه اهنگش
پاسخ:
ممنون ، میرم گوش بدم..
یعنی شما مال سال 55 هستی؟
پاسخ:
نه انقدر پیر نیستم دیگه :)) فیلم شام آخر مال سال 55 بود ! 
۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۸ دانشجو ،،،
دوست ندارم ب بچگی ام فکر کنم....ب نوجوونی...و حتی جوونی....
دوست دارم محدود ب ی فضای سیاه بی جاذبه بشم....و فقط یک روح باشم...مثل ی لکه جوهر....
پاسخ:
یه مدت توی خلا بودنو تجربه کردم اصلا دلم نمیخواد تکرار شه .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">