پارادوکس دوقولوها!
یه مغازه هست توی جمهوری ، طبقه ی منفی یک پاساژ امجد به اسم عرفان الکترونیک ، کار تخصصیش توی فروش قطعاتی مثل سلف و ترانس های پالس هست چند باری رفتم ازش سلف بخرم هر بار گفتم: چقدر میشه گفت: هیچی صلوات بفرست...
چند وقت پیش میخواستم یه منبع تغذیه سوییچینگ طراحی کنم پس به قصد تلافی همه ی پول نگرفتن هاش ، رفتم اونجا، از هر نوع ترانس پالسش یکی دوتا گرفتم فکر کنم یه صد تومنی شد بعدش گفتم: چقدر میشه گفت: هیچی صلوات بفرست ! گفتم: اینجوری که نمیشه هربار میام یه چیزی بگیرم شما پولی نمیگیرید!!! گفت: من خوشم میاد دانشجو ها ی علاقه مند که کارهای الکترونیکی میکنند واسه همین پولی از شما نمیگیرم.
تقریبا روبه روی همین مغازه یه مغازه هست گرون فروش در حد مرگ و ماژول های آماده میفروشه که بیشتر مغازه هم دارن! خدا نکنه مجبور بشی از اونجا خرید کنی... اون سری یه چیزی میخواستم قیمت واقعیش کمتر از دو تومن بود ایشون گفت: سی تومن ! منو بکشند ازش خرید نمیکنم ولی خیلی واسم جالبه که همیشه بیشترین مشتری رو داره !
اینهمه تفاوت دو مغازه کنار هم توی ذهنم مثل پارادوکس دوقولوهاست. دوتاشون با سرعت نور توی دوتا جهت مختلف حرکت میکنن ولی اولی یه نیروی خاصی داشت توی ذهنم شتاب گرفته اما دومی حرکت نداره فقط به دلایل نسبیتی خیال میکنم با سرعت نور حرکت میکنه ، برای من اولی هیچ وقت پیر نمیشه و هیچ وقت نمیمیره !
انگار مردم هرچی گرون تر بهشون اجناسو بفروشن ولو اینکه اون قیمت،قیمت واقعی جنس نباشه ولی راضی ترن!شاید طی یه تجربه همیشه از ارزونی میترسن!
کیهان در پوست گردوی هاوکینگو که میخوندم به تعریف نسبیت که رسیدم برام یه جاهاییش سوال برانگیز بود!این تشبیهتون منو یاد ابهام ذهنیم از تعاریف اون کتاب انداخت!