خواب
بی خوابی زده بود به سرم ،گفتم :"امروز یه روز تازه س (نام کوچکم) پاشو یه روز برای خودت بساز که عاشقش بشی" پس صبح یک ساعت زود تر حرکت کردم برای پیاده روی، تا بلکه یاد استاد تربیت بدنی ترم قبل زنده شود و برای لحظاتی تربیت کنار گذاشته شود تا شاید عقده ها پاک شوند! اما متاسفانه توی این کشور ، توی هر پیاده رو، لوکوموتیو هایی هستند که هم سیگار دود میکنند و هم فلسفه ی پیاده روی را....
در مکانی که هستم صبح ها، اکثر بانوان جمهوری اسلامی ایران با سگ های خود قدم میزنند. تدریس یار درسی از درسهای ترم پیش ، از فاصله ی نه چندان دور می آمد و با نگاهی ترسان به یکی از همین سگ های قلاده به گردن از کنارش عبور کرد و ما را از ترس آن سگ محل سگ نگذاشت :///
دیدن این همه بی رگی و بی رنگی ها ،برای من به حد مکفی خسته کننده بود ، خواب بر من غالب شد ، در کنج پارک افتادم و این بیت در ذهنم متواتر می گشت:
وقتی خمار خوابم،کی بی قرار عشقم؟!