اعتراف
پیش نوشت : بابت نگارش کمی عذر میخوام !
وقتی دبستان بودم یه روز اسهال گرفتم و جاتون خالی توی شلوارم حسابی کثافت کاری کردم اونجا برای اینکه گندش در نیاد خودمو زدم به کوچه ی علی چپ گفتم شکمم درد میکنه بگین مامانم بیاد منو ببره خونه.
تمام افرادی که توی مدرسه بودن خیلی شانس آوردن ! اگه مامانم خودشو زود نمی رسوند صد در صد تمام فضای مدرسه رو...بگذریم احتمالا چیزی نمیشد چون مدیرمون انقدر فهیم بود که تا کل مدرسه رو گند نگرفته مدرسه رو تعطیل کنه ...
الآن هم با این حجم از آلودگی هوا وضعیت همونه احتیاج به تعطیلی داریم!
پی نوشت:
میشود خارج از دایره ی زندگی دور از همه ی شلوغی ها یک نقطه ی کور یافت تا گونه ای از آدم که هم اکنون به خود انسان می گوید بدون ترس به همه ی سیب هایی که گاز زده اعتراف کند و بر این باور باشد اعتراف به یک اشتباه نه تنها خوب است بلکه گاهی موجب بهترین تصمیم سر چند راهی های زندگیشان میشود...