432 هرتز

امروز توی مترو طبق معمول هدفون تو گوشم بود بر خلاف اینکه پلی لیستی رو باز کنم رفتم تو بخش همه آهنگ ها ، یکیو پخش کردم و تیک شافل رو هم زدم طبق معمول آهنگ های تکراری پلی شدند تا اینکه شما پخش شدی اولش بهتون خندیدم راستش توی نگاه اول خیلی صدا هاتون مسخره بود پیش خودم فکر کردم سازنده ی شما واقعا چه هدفی داشته همچین آهنگی رو ساخته و حتی پخش کرده...

یکم گذشت عمیق تر شدم بهت گوش دادم حس کردم خیلی تنهایی اخه میون این همه آهنگ کی میاد به تو گوش بده. از اونجایی که ما آدما یه چیزیو یا از روی نیاز یا از روی ترحم دوست داریم دلم خواست دوستت داشته باشم من اگه یه آهنگ بودم طبیعی بود بیشتر از هر چیزی به دو تا گوش واسه شنیده شدن نیاز داشتم من بهت گوش دادم...

بار ها شده یه آهنگ اشک آدمو واسه زنده کردن خاطرات دربیاره اما تو به خاطر خودت اشکمو درآوردی این دومین بار بود تو مکان عمومی گریه ام گرفت. من خیلی تنهام نه به اندازه ی تو حس کردم مدت هاست منتظر یکی بودی که یکی بیاد درکت کنه کم کم متوجه شدم سازنده ی تو یه نابغه بوده که تونست بدون کلام ، بدون ساز های دلنشین ، حتی بدون ملودی منو محو آهنگش که تو باشی کنه و همین طور تو که منو به فکر فرو ببری....

برای اینکه دفعه ی بعدی هم بهت گوش بدم نیاز داشتم اسمتو بدونم اسمتو دیدم وای   Woolloomooloo چه اسم با مزه ای داری من اگه  یه آهنگ بودم از مخترع seekbar تو پخش کننده ها متنفر میشدم خیلی بده آدم یه قسمت یه آهنگ رو رد کنه یه جور سو استفاده از آهنگه میدونی اخه ما آدما عادت داریم تا وقتی یکی واسمون جذابه سرگرمش بشیم من قول میدم از اول تا ثانیه ی 198 امی که تو داری از احساست میگی بهت خیانت نکنم.


پی نوشت: 

نفس کشیدن صرفا دلیل بر زنده بودن نیست و احساس فقط برای موجودات زنده نیست ،برای خیلی ها هست مثل کسانی که احتیاج دارن براشون پنج شنبه  ها یه دسته گل به یادتم بفرستیم یا کسانی که به خاطر رنگ و نژادشون هیچ وقت مورد احترام قرار نگرفتن یا راندوویی که چند ماهه که دیگه نفس نمیکشه... هستن کسانی که مثل Woolloomooloo خلق شدن تا شاید ما فکر کنیم!

432 هرتز
۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۸ ۱۴ نظر

اون سری تمام با یکی از دوستان رفته بودم جمهوری خرید . گفت : بریم یه چیزی بخوریم..گفتم :بریم پیتزا داوود!  اولش قبول نکرد. گفتم: اولین پیتزایی تهرانه در ضمن شما تو گوگل پیتزا بزن کلمه ی پیشنهادی بعدیش داووده! تازه تو راه کلی تعریف کردم گفتم همون طور که مک دونالد نوشابه هاشو فری ریفل میده اینجا هم آقا داوود هر چند بار که بخوای کالباس رایگان میده و کیفیتش در حد سالامی هست !  اینو گفتم ورق برگشت :) گفت بریم...رسیدیم با تعجب و تحقیر گفت اینه گفتم آره پیتزای چی میخوای؟!اینم بگم هر پیتزایی انتخاب کنی فقط همون کالباس رو میریزه با یه پنیر که بیشتر میخوره پنیر گودا باشه :)))) در کمال ناباوری گفت نه! این خیلی سگ پزه و اینجا بود که میشن فیلد شدم و این بار هم داوود مارو نطلبید...

 هر وقت از خیابون نوفل لوشاتو رد میشم دلم واسه ی پیتزا داوود پر میکشه از اونجایی که به نظر من سخت ترین بخش تنهایی ، تنها غذا خوردنه اصلا به دل من نمیچسبه تنهایی برم اونجا پیتزا بخورم تازه یکم هم میترسم :))) برای همین کلا این روزا هر کسی رو میبینم میگم بیا بریم داوود مهمون من حتی توی این شرایط هم کسی رو پیدا نکردم :|

کاش یکم از زندگی عادی لذت میبردیم مثل قدیم که از طعم نوشابه های شیشه ای که انصافا عامل انتقال هر نوع بیماری بودن ولی هیچیمون نشد لذت بردیم.

اگه برای خودمون زندگی کنیم شاید به جای اینکه رستوران نایب بریم و هزار جور عکس سلفی بگیریم تا جار بزنیم که ما هم جای لوکس میریم بریم همون پیتزا داوود انقدر کالباس فری ریفل بخوریم گلاب به روتون دچار بیماری های گوارشی بشیم  تا شاید در دستشویی ها به فکر فرو بریم که چرا ؟!

?!Are You Lost In The World Like Me

 

مدت زمان ویدیو : 3 دقیقه 15 ثانیه 
432 هرتز
۱۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۴ ۱۸ نظر

امروز رفتم سایت کامپیوتر ،در کمال تعجب دیدم دخترا دارن کانتر بازی میکنن گفتم لابد نسل جدید بلدن این چیزا رو اما همون لحظه با سوتی های پی یا پی موجب شادی ما شدند ، یکی نیست بگه خواهر های من روحیه فمنیستی دارید قبول اما مجبور نیستید که هر کاری که پسرا میکنن هر چند خلاف میلتونو انجام بدید و بعدش بگید چه بازیه مزخرفیه :|  بگذریم که اگه فرندی فایر غیر فعال نبود شروع بازی همون پایان بازی بود ، اونطوری که همه ی خشاب ها رو اول بازی رو سر هم خالی کردن....

 تازه جالب تر اینه که یکی به سرور وصل نبود و با بات بازی میکرد همون اول کشته شد حالا کامپیوتر تصویر بازی بقیه بات ها رو نشون میده ایشون جو گیر شلیک میکرد گفتم خواهرم شما نیستینا گفت عه میدونم -_-

در این لحظه دخترک درونم بیتی از سیمین بهبهانی خواند :

دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟

تمام افراد درونم در پاسخ به این شعر وا مانده بودند که حاج آقای درونم با کمک گرفتن از احکام فقهی گفت: 

تو کنی جامعه بیمار , به ما مربوط است.

بگذریم که حاج آقا علاقه ای به حفظ نام صاحب اثر ندارد تا خوانندگان گمان برند خودش گفته است و همچنین گویا اعتقاد چندانی به آیه ی شریفیه ی " مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین" ندارد.

بگذریم این ماجرای طرز بازی دخترا سبب شد یاد بچگیم بیوفتم که با خواهرم میکرو و سگا بازی میکردم همین خاطره شیرین باعث شد که کودک درونم شدیدن هوس بازی های سگا و میکرو بکنه منم اصولا به هر نوع هوسی نه نمیگم....پیش خودم گفتم اون برد رسپبری پای کوفتی که داره خاک میخوره نمیتونه یه بازی میکرو روش پورت بشه...یکم سرچ کردم.... اشهد ان لا اله الا الله ، دیدم پدیده ای مادر بگرید به نام رترو پای وجود داره که هر چی کنسول بازی قدیمی هست روی رسپبری پای شبیه سازی میکنه و این شد شرمنده ی خواسته ی کودک درونم نشم :))


بیایید تا میتونیم سعی کنیم روی کودک درونمونو زمین نندازیم اما حواسمون باشه گاهی کودک درونمون دلمو چنگ میزنه تا کاری در تناقض با عقیدمون انجام بدیم اونجاست که ناخن هاشو باید با سیم چین بگیریم ...
432 هرتز
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷ ۱۸ نظر

توی اینترنت میگشتم که به لینکی برخورد کردم به عنوان "10 شغل نسبتا آسان با درآمد مناسب"اگه دنبال کار میگردید شغل های خیلی خوبی هستن به ترتیب یه نگاه و بررسشیون کنیم :

بینایی سنجی: من خودم از آی کانتکت خیلی خوشم میاد واسه همین متاسفانه از افراد عینکی خوشم نمیاد مگر اینکه عینکشون درشت باشه و انعکاس نور محیط توش نیوفته طوری که چشماشون دیده بشه ، حالا اگه بخوام هر روز با افراد عینکی رو ببینم همون بهتر که بمیرم :| تازه درس خوندش که هیچی!

نویسندگی آزاد : آخه شغل حساب میشه برادر من ، تازه میفهمم چرا درصد بیکاری اونور آب انقدر پایینه ،هر چیزیو شغل حساب میکنن. فرض کنیم توی این اوضاع کشور و انواع گیر دادن به نویسنده ها کتاب هم چاپ بشه سرانه مطالعه کشور اون قدر بالاست که شما با گل و جعبه شیرینی بری خواستگاری یه دختر بگی من نویسنده ی آزادم دخترتونو بدید به من ! همون گل و جعبه رو هم تو سرتون نمیزنن...

هنرمندان:راستش الآن تیپ و قیافه اکتسابی شده حتی اگه ماه شب چهارده هم باشیم بهتر از مارو میسازن ، ولی نا امید نشید پارتی توی این صنعت حرف اول و آخرو میزنه، اگه پارتی دارید بسم الله

مهندسی نرم افزار کامپیوتر : چون این رشته ی خودمه نمیتونم ایرادی ازش بگیرم ولی اصلا راحت نیست چطور میگن راحته! کافیه به یه باگ بخورید ، پروژه یه هفته ای سه سال زمان میبره....

مسئول مرکز کنترل نیروگاه های برق: این شغل توی ایران به علت مصرف کاملا رندوم شهروندان و همچنین تقویم سه گانه کشور وجود خارجی نداره !

ماساژور حرفه ای : با یه استغفرالله رد میشم....

راهنمای تور:توریست خارجی که نداریم نهایتا به تور ایران گردی برسیم ، ایرانی ها هم غیر قابل کنترلن ،اون سری یکی از همین راهنماها برای کمک به گردش گر ها جونشو داد در کل توی ایران جز سخت ترین شغل های جهانه :/// چی گفتم! :))) 

آهنگساز : پارتی خیلی مهمه ، چون این روز ها همه آهنگ میسازن ، حساب کن منم که نمیدونم کلید سل چیه چند تا آهنگ ساختم :) فعلا گیر پارتی هستم !

عکاس:تا قبل از اختراع اینستاگرام میتونست شغل خوبی باشه ، اما الآن دختر پسرا برای مخ زدن میرن دوربین نیکون سری دی پنج هزار میخرن ، دو تومن با کلی لنز ! طوری که همه عکاس شدن و به طور غیر عادی فرزندان این سرزمین به سمت دوربین ها جذب میشن :|برای مخ زنی اگه دوربین ندارید مهم نیست چون اگه عجله دارید که معمولا دوربین به هم دیگه قرض میدن اگه هم نه نگران نباشید قدیم ماشین بود حالا دوربین ، پس فردا همین وبلاگ ها میشه !


مربی شخصی : طبق اشاره ای که در بخش هنرمندان داشتم گفتم الآن تیپ و هیکل اکتسابی شده ، اگه بخوایم مربی بشیم باید اول بریم حجم بدن خودمو با کراتینو اینجور چیزا دو برابر کنیم ، از اونجایی که لب مرز خاک و گچ زیاد داره و کراتین ماده ای وارداتی هست احتمال این که بیماری کلیوی بگیریم کمتر از صد در صد نیست تعجب میکنم اول راحته بعدش درد داره :|


نتیجه گیری : بعد از جست و جوی زیاد به این نتیجه رسیدم بهترین  و آسون ترین شغل رو مجری برنامه به سمت خدا داره.میگه حاج آقا موضوع اینه بسم الله...بعدشم هر چند دقیقه به نشونه ی تأیید سرشو تکون میده ، تازه خیر دنیا و آخرتو میبره!

432 هرتز
۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۲۲ نظر

یکی از مشکلاتم با اگزیستانسیالیست ها این بود  که اگه کلمه ش جلوی چشمم نبود اصلا تو دهنم نمیچرخید تا این که امشب به آنتیدیسستبلیشمنترینیست ها بر خورد کردم ! یعنی نه تنها توی دهن نمیچرخه حتی توی ذهن هم نمیاد و با دیدنش گفتن اشهد قبل مرگ واجب میشه، به نظرم باید از سورئالیست ها یاد بگیرن چقدر کلمه ی دوست داشتنیه مخصوصا توش "ر" داره و منم که شمالی :))))

میشه سورئال نوشت ، سورئال گفت، سورئال خیال کرد ،سورئال فیلم ساخت  اما نمیشه سورئال زندگی کرد....

برای من این بد ترین بدیه سورئاله...

432 هرتز
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۷ ۲۰ نظر

چند وقت پیش روی کاناپه ولو شده بودم ، بابام در حال انگری بردز بازی کردن بود و مامان هم داره کانال خبر های فوری رو میخوند ، من هم شدیدا حوصلم سر رفته بود ! گفتم فیلم دانلود کنم ببینیم؟! اما هر دو تاشون توی گوشی هاشون غرق شده بودن و جوابی ندادن !منم که اعصابم خورد شده بود و بلند گفتم: بابا من زن میخوام !
مامان و بابا گوشی هاشونو رو هوا پرت کردن ، با سرعت شاتل فضایی چلنجر به سمتم حمله کردن و کنارم روی کاناپه نشستن..بابا گفت: چه خوب ! از اون خوبایی که یعنی چه غلطا :))) و خیلی خوش حال شدن...پرسیدن :خب کیو میخوای ؟! من که به اینجاش فکر نکرده بودم اینستا رو باز کردم، دیدم یه دختره به غایت زشت توی دانشگاه ، با پوششی که الآن عرفه و حتی ازون خانواده هاش هم  نمی پسندن! عکس جدید گذاشته منم به بابام گفتم اینه !

بابا گفت :وای اینکه هیولاست. منم گفتم: چیکار کنم به دلم نشست ...تازه از هم خوشمون میاد و خیلی تفاهم داریم ... مامان که دیدش گفت :نه پسرم این مناسب نیست ، چقدر دماغش گنده ست. منم گفتم: مامان تازه عملش کرده پف داره یکم بگذره خوب میشه ...
یهو بابام شروع کرد به گریه کردن... :( گفتم باباجون غلط کردم حالا هر چی میگفتم شوخی بود باورشون میشد مگه :/// خلاصه بخیر گذشت...
هفته ی پیش فهمیدم توی یکی از پروژه های تابستون حقمو خوردن، خیلی ناراحت بودم، عادت ندارم مشکلاتمو به کسی بگم... بابام دید ناراحتم اومد گفت هنوز به اون دختره فکر میکنی ؟! گفتم کدوم؟! گفت بهتر نیست واست زن بگیرم از فکرش بیرون میای؟! منم دیدم خیلی ناراحت و نگرانه از طرفی بگم نه فکر میکنه اون نکبتو میخوام...گفتم بابا هر کیو بگی همونو میگیرم :))) در این هنگام کل خانواده به سمتم اومدن تا یکی انتخاب کنن واسم:|

برای بابام قد و قیافه خیلی مهمه طوری که خواهرم گفت اون دختر همسایه که پزشکی تهران میخونه چطوره ؟! بابام گفت اگه بخوام از صد امتیاز بدم 50 نمره از قد کم داره و 50 نمره از قیافه میشه صفر! خودم یکیو واسه پسرم در نظر دارم :) ... حالا سرما خوردم صدام گرفته س بابام فکر میکنه ناراحتم هر روز زنگ میزنه میگه ناراحت نباش من به فکرت هستم بعد محرم بریم برای اون قضیه :))))
یه عادت بد ایرانی ها این هست که هر چی خودمون داشته باشیمو میگیم عالیه ! هیچ وقت نمیایم عیب هاشو بگیم و این یکم عجیبه مثلا طرف با سی شارپ برنامه نویسی میکنه امکان نداره از بپرسی سی شارپ چطوره ؟ نگه این بهترین زبون دنیاست یعنی خود بیل گیتس هم نمیگه اینو :)))....حالا اعتقاد که جای خودشو داره :))
همیشه اعتقاد داشتم آدم باید تو سن پایین ازدواج کنه ؛ اینجوری از فساد جامعه کم میشه اما واقعا میترسم اگه مشکلی پیش بیاد ممکنه به قهقرا برم ولی از طرفی میبینم امام حسین به خاطر دفاع از اعتقاداتش هر سختی رو تحمل کرده انرژی میگیرم.حالا که برای من تا حدودی شرایطش مهیاست باید پای اعتقادم وایسم اما به احتمال زیاد جلوی پیشرفتمو میگیره...
یه اعتقاد دیگه هم دارم کسی هیچ وقت مطلقا خوب یا مطلقا بد نیست..این ما هستیم که عقل داریم  و میتونیم تشخیص بدیم که چه حرفی درسته چه حرفی اشتباهه و میتونیم از ویژگی های خوب همه مردم استفاده کنیم....این آقا رو نمیشناسم خوبه یا بد ، ولی حرفای این سخنرانیشو کاملا قبول دارم...


432 هرتز
۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۲۳ نظر

وقتی دبیرستان بودم واسه کنکور مقاله ها و تحقیق های عهد بوق دانشجو های پدرمو یواشکی کش میرفتم و به عنوان چرک نویس استفاده میکردم اخه توی صفحه ی A4 بودن که یه طرفشون کامل سفید بود حتی مورد هایی دیدم که چند ورق دوطرف هم سفید داشتند !!

وقتی از درس خوندن خسته میشدم اون طرف چرک نویسمو میخوندم بعضی چیزا واقعا خوب بود !!

مثلا طرف توی صفحه ی آخر نوشته:

 منابع:

www.yahoo.com

واقعا تحصیلات دانشگاهی توی این کشور عمر تلف کردنه ، من خودم 70 درصد درس های دانشگاه به هیچ دردم نخورد و  فقط و فقط اسم دانشگاه باعث شد تا راحت تر کار گیرم بیاد :| اگه جامعه طوری بود که بیشتر به مهارت بها میدادن، من به همون دیپلم راضی بودم...اما اینجا تحصیلات دانشگاهی نداشته باشی به چشم یه بی سواد بهت نگاه میکنند و مجبور میشی مثل چی درس بخونی تا دکتری بعدش هم سربازی... از طرفی هم توی سن بحرانی هستی و باید ازدواج کنی اما جامعه متاسفانه نمیذاره ، اینجاست که برای رفع نیاز ها( اکثرن عاطفی ) با جنس مخالف ارتباط بر قرار میکنی فتبارک الله... در مواردی نادر با همان فرد قصد تشکیل خانواده خواهی داشت و خوشبختانه با خانواده ی خود در میان گذاری و خانواده ها نیز  بعد چند سال به احتمال اپسیلون قبول خواهند کرد و حی علی خیر العمل...

همه ی این ها در خوشبینانه ترین حالت بود اما اگه توی هر یک از این مراحل شکست بخوری ، دیگه اشتیاق به تشکیل خانواده از وجودت میره و به مفسدین فی الارض یه نفر دیگه هم اضافه میشه...

توی صفحه ی تقدیم و تشکر یکی از همین تحقیق ها نوشته بود:

تقدیم میکنم به همسر آینده ام که با عدم وجودش در نوشتن این مقاله مرا یاری کرده !

432 هرتز
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۱۲ نظر

بی خوابی زده بود به سرم ،گفتم :"امروز یه روز تازه س (نام کوچکم) پاشو یه روز برای خودت بساز که عاشقش بشی" پس صبح یک ساعت زود تر حرکت کردم برای پیاده روی، تا بلکه یاد استاد تربیت بدنی ترم قبل زنده شود و برای لحظاتی تربیت کنار گذاشته شود  تا شاید عقده ها پاک شوند! اما متاسفانه توی این کشور ، توی هر پیاده رو، لوکوموتیو هایی هستند که هم سیگار دود میکنند و هم فلسفه ی پیاده روی را....

در مکانی که هستم صبح ها، اکثر بانوان جمهوری اسلامی ایران با سگ های خود قدم میزنند. تدریس یار درسی از درسهای ترم پیش ، از فاصله ی نه چندان دور می آمد و با نگاهی ترسان به یکی از همین سگ های قلاده به گردن از کنارش عبور کرد و ما را از ترس آن سگ محل سگ نگذاشت :///

دیدن این همه بی رگی و بی رنگی ها ،برای من به حد مکفی خسته کننده بود ، خواب بر من غالب شد ، در کنج پارک افتادم و این بیت در ذهنم متواتر می گشت:

وقتی خمار خوابم،کی بی قرار عشقم؟!

432 هرتز
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۳ ۷ نظر

چند ماه پیش به دلیل حوادثی که واسم افتاد اصلا حال روحی خوبی نداشتم و دلم میخواست خودکشی کنم البته بیشتر به قصد انتقام از کسانی بود که حال بدم رو تشدید کردن....خب مرحله ی بعد از تصمیم گرفتن برای خودکشی انتخاب روش خودکشی بود.از اونجایی که من از بچگی طاقت درد و خون نداشتم و ندارم ، رفتم توی گوگل سرچ کردم : روش های کم درد خود کشی... به نتایج جالبی رسیدم...

اول اینکه احتمال داره خودکشی با موفقیت همراه نباشه پس باید درصد موفقیت روش انتخابی بالا باشه... مثلا میری خودتو از ارتفاع بندازی بعد زارپ میوفتی پایین، پخش میشی رو زمین ،انتظار داری همین لحظه ها جناب ملک الموت رو ببینی...از اونجایی که از بچگی یه جورایی لوک خوش شانس بودی میبینی قطع نخاع شدی ، حالا این زندگیت گل بود به سبزه نیز آراسته شد.

دوم اینکه باید ببینی زمان گذر از این دوزخ تا پا نهادن به دوزخ بعدی چقدر طول میکشه که به طور مستقیم به روش انتخابیت بستگی داره مثلا با شات گان بزنی توی قلبت که رکورد کمترین زمان رو داره حدود 84 ثانیه طول میکشه که به نظرم باز هم زیاده...هر چی این زمان بیشتر باشه احتمال پشیمون شدن بیشتر حالا دم مرگ حوصله ی پشیمونی ندارم اصلا.

سوم مهمترین مساله میزان درده ، من از بچگی علاقه داشتم برق منو بگیره بمیرم اما تحقیق کردم دردش ده برابر رفتن زیر قطاره ، اصلا جالب نیست...کلا مرگ بدون درد نمیشه. اما این ظلمه به خودم..

چهارم امکانات و قیمت تموم شده،مثلا انفجار خیلی روش خوبیه به همه پیشنهاد میکنم اما مگه مواد منفجره به راحتی پیدا میشه تازه به نسبت گرونه خدایا خودکشی با کلاس و بدون درد هم واسه مرفه های بی درده ...البته انفجار یعنی از هم پاشیدن تمام بدن یه وقت با کبریت بازی اشتباه نشه :|

پنجم، مرگ باید بدون ذلت باشه ، مثلا افتادن زیر مترو  گزینه ی خوبی بود اما فکر کردم خودمو بندازم زیر مترو ، حداقل 20 دقیقه طول میکشه جنازمو جمع کنن و مترو حرکت کنه و ملت توی این 20 دقیقه روح من که خوبه تمام خاندان و هفت نسل قبل و بعد  منو مورد عنایت قرار میدن.

به هر حال انتخاب بین بد و بد تر بود یه چند تا روش انتخاب کردم  گفتم من که نهایتش دو هفته ی دیگه به جمع جهنمیان ملحق میشم بذار این دو هفته رو واسه دل خودم زندگی کنم فکر خوبی بود اول رفتم یه گوشی ازینا که شبیه ماشین حساب مهندسی کیلویی دکمه دارن خریدم از چند سال پیش عقده ی این مدلی ها داشتم :) بعدش رفتم یه برد fpga و یه هات ایر خریدم عقده ی اینا رو هم داشتم هر چند هنوز هم استفاده ی زیادی نکردم.. نشستم سریال گیم اف ترونز رو دیدم..رفتم هر چی آلبوم موسیقی بود توی اینترنت دانلود کردم بدون توجه به قانون کپی رایت...رفتم شمال ماهیگیری...آشپزی کردم هر چند نیمرو بود و بوی مرغ زنده میداد :| و .... خلاصه هر کاری دلم خواست انجام دادم طوری که دیدم زندگی میتونه چقدر لذت بخش باشه...

ته دلم من از خودکشی و انتقام واقعا منصرف شدم اما فکر میکردم که اینجوری پیش خودم تحقیر میشم، تصویر همه ی اونایی که منو دوست دارن اومد توی ذهنم هر چند از دستشون دلخور بودم اما حساب کردم بهشون بابت خیلی چیزا بدهکارم حتی به آهنگ هایی که هر روز به حرفشون گوش میدم هم بدهکارم تازه خسته تر از اونی بودم که اوف برم اون دنیا....

خلاصه بیخیالش شدم و  اون شرایط بحرانی رو رد کردم،بد ترین کار ممکن کشتن یه نفره و بهترین کار ممکن اینه آدم با نفسش بجنگه و قوی تر بشه الآن اگه اون شرایط باز هم تکرار بشه من میتونم با بدون فکر به خودکشی از پسش بر بیام!


زندگی مثل رینگ بکسه و قهرمان واقعی اونی نیست که هیچ وقت زمین نخوره، اونیه که ضربات حریفش هر چقدر هم محکم باشه باز با غیرت تا آخرین نفس پاشه و ادامه بده و حتی به این فکر نکنه که از قصد خودشو، رو زمین بندازه!

432 هرتز
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۵ ۱۴ نظر

- آقا سر دوراهی میرید؟!

-دوراهی یوسف آباد؟!
-بله
-بشین

توی صندلی عقب تاکسی یه پیر مرد بود با یه دختره... کنار دختره نشستم ، عادت دارم دستگیره تاکسی رو محکم نگه دارم و خودمو به چسبونم به شیشه طوری میشه که کم ترین حجم از فضای صندلی رو اشغال میکنم...
داشتم سوار تاکسی میشدم تعجب کردم که چرا پیرمرده کیفشو به جای اینکه بین خودشو و دختره قرار بده، سمت در قرار داد!  وسط های راه دیدم پیره مرد هی پاهاشو باز تر و باز تر میکنه و دختره هم که ترسیده هی خودشو به سمت من شیفت میده.

من گفتم:آقا اینجا پیاده میشم!
راننده: اینجا که دو راهی نیست! 
من: اشتباه گفتم منظورم همینجا بود...

 برای اینکه دختره راحت تر باشه پیاده شدم...هدفون در گوش قرار دادم، آهنگی از راجر سابیرانا ماتا پخش کردم و بقیه مسیرو پیاده رفتم  ولی انتظار داشتم مثل فیلم های هندی دختره هم پیاده میشد از من مثل اون قهرمانی که توی المپیک مدال طلا گرفت،خواستگاری میکرد و سال ها کنار هم عاشقانه زندگی میکردیم ولی حیف که نه اینجا هند بود! نه کارم ارزش مدال طلای المپیک رو داشت! :)))

من کاری به مسایل شرعیش ندارم، راستش متاسفانه من خودم آدمی هستم که انجام هر گونه گناهی ترسی ندارم اما انسانیت حکم میکنه به حریم و عقاید دیگران احترام بذاریم مخصوصا وقتی که فردی توی شرایط خاصی قرار میگیره، نباید از اون شرایط سو استفاده کنیم... حالا نمونه ی بالا از نوع شدیدش بود گاهی تجاوز ها خفیف تره مثلا داشتم توی مترو قرآن میخوندم همزمان با هدفون یه آهنگ ترنس هم گوش میدادم فردی با ظاهری بسیار مذهبی نشسته بود کنارم هی خودشو بهم نزدیک کرد...گوششو تقریبا چسبوند به گوشم تا ببینه چی گوش میدم ..از نزدیک شدن صورت غریبه ها به صورتم حساسیت دارم و موهای دستم سیخ میشه! گاهی هم خودم....

432 هرتز
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۳ ۱۳ نظر